میخواهم امروز سیری کنم در دفتر دیروز؛ میخواهم نگاهی بیندازم به قاب کودکی!
آن گریههای الکی،
خاطرههای نمکی،
طعم خوب بستنی،
اسباب بازیهای خواستنی،
نازی آن عروسک دلبستنی،
بالشتک نرم با آغوش مادری گرم،
کنار حوض آب،
دویدنهای با تب و تاب،
و بعد آرام و خسته در خواب!
در خاطراتت پرواز کن؛ اوج بگیر؛ دلت را با عرش یکی کن؛ عطر هوا را نفس بکش؛ همرنگ آسمان شو.
با چشمانت به جهان بنگر، همان جهانی که از کودکی با دل کوچکت بنا کردی!
مهمان خانهای قدی میشو که میزبانش سرشار از خاطرات مخملی است.
همان خانه مادر بزرگ، یادت هست؟ خاله بازیها را میگویم،
آبتنی در حوضچه را میگویم،
قصههای پر ستاره پدر بزرگ را میگویم؛ یادت هست؟!
نگری به آلبوم کودکی بینداز، خندههای صادقانه با همان لباس خاکی و دستان شکلاتی میایستادیم برای عکس ...!
عطر پیراهنت با همه فرق میکند، آخر نسیم کودکی در آن جامانده .
نوشتههای امروز نگاه و خاطرهای از لحظههایی که فکر میکردم همین دیروز بود!
نظرات
جلیل بهرامی نیا
02 اسفند 1395 - 10:46سلام و آفرین نثار شکیبای عزیز! زندگی ات همواره درآمیخته به شهد شادی و کامیابی باد!
بدوننام
03 اسفند 1395 - 03:16شکیبای عزیزم منتظر درخشش بیشتر استعدادهایت هستم دوستت دارم.
ن
03 اسفند 1395 - 12:04خِــیلی ممنون از شما استاد بزرگوار